خب کتاب غرور و تعصب نوشتهٔ جین آستین ترجمهٔ رضا رضایی نشر نی با سرخوشی و شادی تموم شد. به شدت خوشحالم. شاید یه دلیلش نشستن کنار پنجره و دیدن ابرای دلبرو هوای فوق العاده ی بهاری هست. بهرحال که حالم خوبه. بالاخره البته و حس تازگیو کم کم تو وجودم حس میکنم.
در مورد کتاب که قبلا گفتم با این که موضوعشو اولش برام جالب نبود اما کم کم منم غرق کتاب شدمو منتظر بودم ببینم چی میشه. خیلی وقت بود اینجوری کتاب نخونده بودما لم داده بودم به مبل مثل اونوقتا که کسی نمیتونست کتابارو از دستم بگیره تا صبح ولش نمیکردم. از صبح هم همینجوری دویست صفحه رو خوندم. بقیه کارام مونده احتمالا بشینم پای اونا بعد کتاب جدیدو شروع کنم و نمیدونم هم که چیو شروع کنم. باید حموم هم برم. باباحاجیم فردا میاد خونمو مثل هر سال. فردا شاید به خودم مرخصی بدم. همین خیلی خوشحالم. یوووهوووو
فکر میکنم حداقل باید یه بار خوندش کتاب رو.
دو هزارمین پستمم گذااااشتم. سال سوم وبلاگمه؟!
درباره این سایت