امروز از دندهٔ خواب پاشدم. نمیدونم چرا اینقدر خسته ام و خوابم میاد همش خمیازه میکشمو هنوز که هنوزه شروع نکردم به کار کردن. کلی از کتابم مونده چرا این کتابو تموم نکردم؟ خیلی نثر راحتی داره و کتاب خیلی باحالیه من خیلی خوشم اومده ازش. الان اگه بشه و نخوابم میخوام دست بگیرمش قرار گذاشته بودم با خودم امشب تمومش کنم اما با این وضعی که دارم عمرا بشه. میخواستم برم کتابخونه که خواب موندم :( حوصله باقی کارامم ندارم. میدونم نباید اینجوری باشم :( ولی دست خودم نیست. نمیدونم چرا تینقدر خوابم میادو خمیازه میکشم انگار یه قرن نخوابیدم. 

بگذریم. دیروز مها اتفاقی استادشو دید اینقدر قبطه بهش خووووردم که نگووو خوشبحالش من دیگه استادمو نمیبینم. تازه فکر کنم اصلا از من خوشش نمیاد :( شایدم دارم چرت میگم فقط چیزی که احساس میکنمو گفتم. هیچ علتی نداره این فکرام. فکر میکنم هیچکس از من خوشش نمیاد راستش :( دیشب کلی به خاطرش غصه خوردم که اینقدر تنهام. اما باید خودمو جمع کنم اینا همش خیالات واهی. اصلا چرا باید از من خوششون بیاد یا منو دوست داشته باشن. هیچ دلیلی وجود نداره من بی اندازه معمولیم چه برسه که اخلاقای خاص خودمم دارم اما مزخرفن همشون. ادم بدورم. بی حوصله از روابط اجتماعی. و. بیخیال بیخیال نباید به ایم چیزا فکر کنم. فقط خسته شدم از بس خواستم خودمو ثابت کنم و بگم من ادم مزخرفی که فکر میکنیین نیستم :(

خیلی گشنمه میرم ببینم چی بخورم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروشگاههای سیار vewrt arayesh عمومي Josue منتظران ظهور اسکان ثامن عرفان طب