میدونی امروز که داشتم کتاب دربارهٔ بیداری رو یخوندم همون اولش نوشته بود‌ که اگه فراموشی نبود هیچکس دوباره عاشق نمیشد اسکار وایلد هم از اعماق رو نمی نوشت و غیره. منظورم البته پاراگراف بود. بعد دیدم راست میگه من پارسال چجوری بودم بالاخره فراموش کردم. نه این که آسون باشه خیلیم درد داشت فراموشی اون حسش موندگاره تجربه ای که کردی. همیشه فکر میکردم هیچوقت نمیشه فراموش کرد شاید واسه همین دوست پسر ندارمو هر روز با یکی نیستم چون حافظهٔ وحشتناکی دارم و البته هنوزم موافق این روندی که در پیش گرفتم هستم اما اونجوریم نی که تو هیچیو فراموش نکنی ممکن یه آدمیو با تمام وجود دوست داشته باشی شاید صدسال بعدم براش احترام قائل باشی ولی دیگه انگار اونجوری نیست. یادت میره. همون حسا بعد ممکن در مورد کسی دیگه اتفاق بیفته. میفهمی منظورمو؟ امیدوارم خوب گفته باشمش. من برم بخوابم فردا کلی کار دارم. شب بخیر


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

کایر پایپ گاه‌نوشته‌های یک دانش‌جو تعمیر مایکروفر دانلود کتاب و خلاصه کتاب Alissa سلوک یه چیزی تو مایه‌های دفتر چرکنویس خیرخواه پاییز و خزان دخترک ترمز بریده