کتابو رسیدم به صفحه ۲۵۰ و در مورد رمان موبی دیک دارم میخونم. با بدبختی خودمو بیدار میکنم باورت نمیشه چجوری مست خوابمو نمیتونم چشمامو باز کنم خوبه بهم مثلا قرص فلوکستین داده بهم :/ ظاهرا که زیاد تاثیر نداره یا اگه داره یجور دیگه داره و مشکل پر خوابی منو حل نکرده همش میخورم و میخوابم اگه خودمو ول کنم. دلم میخواد کتابمو بخونم پیاده روی برم لاغر کنم کم بخورم هنوز موفق به هیچکدومش نشدم و خیلی به خاطر ناراحتم دوست دارم زودتر وقت دکترم بشه تا بهش بگم تو چه وضع مزخرفیم. هرچند که مطمئن نیستم حل بشه بعد از اینهمه خواب نمیتونی تصور کنی چقدر باز خوابم میادو هی خمیازه میکشم انگار تمام شبو بیدار مونده بوده باشم. 

دیشب بعد از هفت روز رفتیم عید دیدنی خونه دایی بابام که زنداییم شام دعوتمون کرده بود. بسی خوش گذشت و یه خورده حالو هوای عید بهم دست داد. بقیه چیزا ولی مثل سابق کسی خونمون نیومده مامان یروز درمیون میره خونه بابا بزرگم و بابا همچنان بیشتر وقت رو سرکارش میگذرونه. منو مهام در گیر هم گاهی اون تلنگر میزنه گاهی من بهش و اینجوری خودمونو وادار میکنیم که کار کنیم. درسته کتابمو تموم نکردمو خیلی کند پیش میرم اما همین که پیش میرم تا اینجا امید بخش بوده. 

دیگه تا اینجای عید همینارو دارم. امیدوارم زودتر بتونم خودمو جمع کنم اصلا دوست ندارم تا اخر سال ایینقدر مزخرف ادامه بدم. کلی اضافه وزن ظاهرا بهم دست داده که دیشب واقعا خودمو وزن کردم برام وحشتناک بود. مثل کابوس. 

برم دیگه مها نسکافه درست کرده با هم بخوریم تو مال خودش علی کافه هم ریخته چقدر من متنفرم از طعم تلخش من همون شیرینرو میخورم. 

رو میز اشپزخونه نشستیم!

خدا کنه تا شب بشینم پاش امشب کتابو تموم کنم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

ابزار Xhorse VVDI آخرالزمانی ها فناوری Kara مطالب جدید و زیبا Maria فروشگاه اینترنتی شکلاتی پنجره دوجداره وبلاگ تفرحی فان لاگ