دیگه خیلی مطمئن نیستم امشب بتونم کتابمو تموم کنم یا نه. صبح بیدار شدم یه ذره خوندم خوابیدم دوباره بیدار شدم خوندم قبل نهار خوابیدم. و الان دیگه یه دو ساعتی هست پش میزم دارم میخونم. هدفم اصلا زود تموم کردنو فقط خوندنش نیست فقط چون کم کاری کرده بودمو طولش داده بودم خواستم جبران کنم زود تمومش کنم به هرحال امشبم تموم نشه بشینم پاش فردا حتما تموم شده اما من انرژیمو میذارم برای امشب.
میخواستم عکاسی برم ولی هوا معلوم نیست چشه مثل من شده. یه دقیقه آفتابی یه دقیقه بعد رعد و برق میزنه. یه باد خنکی ولی میاد آدم کیف میکنه. هرچند الان دوروزه من کمرم درد میکنه مامانم میگه چاییده یه همچین چیزی چون دقیقا همون وری هست که سمت پنجره است :دی. دیگه این که در کمال تاسف هیچ کار دیگه ای نکردم. و توماس خیلی طولانی حرف میزنه !:دی بعضی جاهاش حوصله امو سر میبره با این حال من گوش میدم بهش حرفای بدرد بخوریم شاید ما بینش بگه.
بهتره برم دیگه این ۱۵۰ صفحه هم بخونمو بره تو مخم تا ببینم کتاب بعدی چیه. میخواستم اون عربیه رو بخونما ولی الان اصلا حوصله اشو ندارم. دلم یه کتاب خفن میخواد شاید مثل برادران کارامازوف داستایفسکی.
درباره این سایت