یه اخلاق فکر میکنم بدی که دارم و خودمو آزار میده این هست که یسری چیزارو فراموش نمیکنم :( توی ارتباطم با دیگران. زود رنجی نمیتونم اسمشو بزارم که از همه چیز ناراحت میشم اینجوری نیست. چیزایی هست که شاید هرکسی جای من باشه ناراحت میشه ولی فکر میکنم بقیه فراموش میکنن. اما یاد من میمونه مثلا اگه کسی یه جا مسخرم کنه یا حرفی بزنه که واقعا ناراحت کننده باشه باعث میشه روابطم خیلی زیاد نباشه. یعنی دست خودم نیست با اون آدم دیگه خیلی راحت نمیمونم. به نظر خودم اخلاق بدی چون شاید اگه راحت تر بودم میگفتم اونا میگن منم بگم. مشکل اینه خودم کم میتونم همچین حرفایی بزنم مثلا کسیو مسخره کنم یا اگه حرفی زد بهش بخندم. نه که هیچوقت اینجوری نباشم اما خیلی کم پیش میاد. بعضیا فکر میکنن خودشون هیچ اشتباهی نمیکنن هیچ حرف مسخره ای نمیزنن یا کلا خیلی خودشونو دست بالا میگیرن از این ادما اصلا خوشم نمیاد. اصلا و این بیشتر خودمو اذیت میکنه. این که با اون ادم نمیتونم راحت حرف بزنم چون مثلا فلان جا مسخرم کرده. احساس امنیت نمیکنم. خیلی کمن آدمایی که باهاشون صددرصد راحت باشم . :((( خیلی کم. شاید دو نفر:/
خوابم گرفته شاید یه ذره بخوابم
دارم میخونم مها که خوابید :/ من موندمو برادران کارامازوف ، نوشتهٔ فیودور داستایفسکی ترجمه احد علیقلیان ، نشر مرکز
+ در کودکی و جوانی چندان احساس خود را نمایان نمی کرد یا حتی چندان پرگو نبود ،نه از سر بی اعتمادی ، یا کمرویی یا مردم گریزی ترشرویانه، بلکه حتی کاملا بر عکس ، به دلیل چیزی متفاوت، میشود گفت نوعی دلمشغولی درونی، چیزی منحصرا شخصی که هیچ ربطی به دیگران نداشت اما برای او چنان مهم بود که به سبب آن میشود گفت دیگران را فراموش میکرد.
درباره این سایت