راستش دیگه مخم نمیکشه کتابو بخونم با این که خیلی کم مونده. یعنی مخم که نه یه خورده بیحوصله ام. دارم خورده کاریامو انجام میدمو رسیدم به خوندن دفتر استادم نقد یک شروع شده. مقاله هاشو همرام اوردم که به هر جلسه اش که رسیدم اول مقاله رو مرور کنم. بعدشم بشینم تا خود شب عکس ببینم اخ که من عاشق عکس دیدنم کاش پیرینتر حداقل داشتم واسه خودم چاپشون میکردم :دی البته نه با کیفیت افتضاح. یروزی حالا میبینی از این چاپگرای عکسم میخرم برای خودم. اونروز نمیدونم کجام و چیکار میکنم فقط میدونم عکسایی که دوست دارمو باهاشون چاپ میکنم. حتی اسمشم الان نمیدونم دقیق چیه. اخ که اگه من پول داشتم شناگر ماهری می شدم :دی خب همین اومدم یه اعلام حضوری کنمو برم. فردا کلی کار دارم. تازه کتاب جدیدم شروع قراره بکنم فردا یعنی در این حد مطمئن و قول که این تاریخ فلسفه کاپلستون تموم میشه به شرطی که صبح زود پاشم :/ امروز بازم خوب بودم با این که رفته بودم بیرون بعدش نشستم به کار. الانم با مها دعوام شد سر دهن لقیش جلو بابا سر یه قضیه ای باهاش قهرم مثلا میخواست حرصشو خالی کنه که موفقم شد لج منم دراوورد به خودشم گفتم اینارو ها. ببینیم تا کی قهر میمونیم خیلی وقت بود با هم قهر نکرده بودیم. تقصیر خودشه‌‌. اه بیخیال

عصری داشتم اهنگ قصه ی من هایده رو گوش میمردمو میخواستم های هااای گریه کنم :/ بعد گفتم بچه جان ادم نمیشی تو؟ مگه مرض داری ؟ هیچی دیگه زدم تو سرم نشستم پای کتابم. البته تو این هوا گوش کردنش ادم سالمم باشیا از این رو به اون روت میکنه دیگه من که داستانم معلومه. 

چهار شنبه بالاخره وقت دکتر دارم اینقدر ذوق دارم که نگو اون روز که زنگ زده بودم وقت بگیرم به منشی گفتم نمیشه به من دو تا وقت بدین مثل ندیده ها بابام مسخرم کرد گفت چی میخوای بگی اخه تو دو ساعت :/ میبینی بی ذوقا اصلا منو درک نمیکنن. اینم گفتما به خود بابام که چرا میزنی تو ذوق من مهام گفت میخواد نتیجه تستشو بپرسه واسه اونه در حالی که واسه این نی من کلی حرف دارم. :/

قراره دنبال مامان میریم بستنی بزنیم ایا ایمان نیاوردین که من عااااشق بستنیم؟؟؟

اوه اوه اینو یادم رفت بهت بگم داشتیم بر میگشتیم از کافه که بریم سمت خونه هامون مسعود فراستی رو تو پشت شیشه یه کافه دیدم بعد به بچه ها گفتم فراستی اینجاست اونام برگشتن چکش کردن دیگه مطمئن شدم خودش. این یه نشونه است میدونم حالا این که چی نمیگم :دی مثل ندید پدیدا بودم چشام چهار تا شد دیدمش.

امروز دوباره حالو هوای اون روزارو داشتم. روزای کلاس داشتنمونو. دلم برای استادمم تنگ شد. مثلا چی میشد جای فراستی استادمو میدیدم. نه چی میشد؟؟؟ با غفلت از این که استادم یه جای دیگه است البته. 

 

منو مها اشتی کردیم. من الکی ادا میام براش که مثلا هنوز قهرم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

سایت آگهی مشاغل تارنمای آموزش زبان آی آر لینگو IHP-co آپشن خودرو Bia2Biology سوالات استخدامی آثار سمیرا دشتی زمین ناهموار - وبگاه بیژن ابراهیمی Home Cleaners Toronto