الان که دارم مینویسم از صبح تا به الان فقط یک فصل و نصفی از کتابمو خوندم. نمیدونی واسه همین چه تلاشی کردم یا فکرم میپرید یا تمرکز نداشتم :( یا بدن درد داشتم یا سر درد. الان به قدری شد بدن دردم و که برای اروم شدنش رفتم حموم تا شاید آب گرم مثل مسکن برام عمل کنه بعدشم یه لباس بافت مانند پوشیدم تا یخ نکنم دوباره. دکترمم که فعلا نیست. بودم چه فرقی داشت من نباید دارو رو قطع میکردم اخر نفهمیدم یعنی دوتا قرص اینقدر اثر داره؟ قبل اون چجوری سر میکردم ؟ نمیدونم. بگذریم. دوست ندارم راجع بهش حرف بزنم. من دارم تمام تلاشمو میکنم. تلاش میکنم برای هدفم نمیدونم میشه نمیشه این فقط تمام توانمه میدونم کمه اما من چیکار کنم. دلم میخواد های های گریه کنم که اینقدر. بد شدم اینقدر تمرکز ندارم که یه پاراگرافو باید ده بااار بخونم تا بفهمم. که بدنم درد میکنه و هر از گاهی یه قسمتی ازش تیر میکشه. همه کارام مونده و نمیدونم چرا چرا نمیشه انجامشون بدم چی جلوی منو میگیره ؟ هیچی نیست اما نمیشه. اوکی بعدا شاید دوباره بیام بابا میخواد بره بیرون دنبال مامان. میرم حاضر شم که منم برم شاید یه بادی به سرم بخوره بهتر بشم. من باید بتونم خودمو جمع کنم وگرنه تمام هدفام فقط یه مشت ارزوی بی ارزش میمونن. باید کار کنم. من میتونم از پسش بر بیام دوباره شروع میکنم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

آبی گرام gamer19 ‹¦[しѺ√乇]¦› خالی از عشق ‹¦[しѺ√乇]¦› نیازمندی های نیشابور الف سین شهر من گم شده است baxfilm Lorenzo