بی خوابی باز اومده سراغم. هرکاری میکنم خوابم نمیبره. خیلی وقت بود شبا بیدار نمونده بودما. فقط بدیش اینه با خستگی نمیشه کاری کرد و تمرکز که کلا نداری. بیخیال تین حرفا. اینقدر خوشحالم بازم میریم تهران که نگو فکر نمیکردم اینقدر زود بشه کاش میشد زودتر فردا شب میشد که بابا میومد دنبالمون. خوشبحال مها تخت خوابیده. کاش منم بتونم بخوابم. نشد سعی میکنم کتابمو بخونم هنوز خیلی مونده خیلی که نه بیشترشو خوندم. ولی بدم میاد طولانی شده. همین هیچ ایده ی دیگه ای ندارم که بخوام راجع بهش حرف بزنم. اعصابمم از خواب آلودگی زیاد و به خواب نرفتن زیاد خورده. این روزا اخلاق ندارم کلا. راستی بهت گفتم؟ وقت دکتر گرفتم؟ بالاخره جواب تستمو میگیرم چهار شنبه ی هفته ای که میاد میرم. دلم میخواد ببینم چی شده تستم. همین. شب بخیر. دعا کن خوابم ببره وگرنه تو اتوبوس دوباره چرت میزنم.
درباره این سایت