نمیدونم آینده بالاخره چجوری میشه. به نظرت من ده سال دیگه کجام؟ اصلا ده سال دیگه نه. همین سال دیگه. مگه پار سال روحم خبر داشت که این همه اتفاقای جور واجور برام میفته و تجربه های جدید دارم. شاید این مهم تر باشه به نظرت فردا چجوری میشه؟ فردا من زنده ام یا مرده. کار میکنم یا نمیکنم؟ با کیا معاشرت دارم. نمیدونم. کاش رویاهام محقق بشه. رویاهایی که اینقدر بزرگن که هنوز نتونستم به طور کامل تو کلمه ها و جمله ها جاشون بدم. اما من بهشون فکر میکنم. تصویرشونو توی ذهنم دارم. دلم میخواد آدمی که دوست دارم بشمو میشد بهت نشون بدم. اینقدر میترسم از نشدنشون که اصلا به این که نشن فکر نمیکنم. اما همه چی به من بستگی داره نه؟ این که جا نزنمو تمام تلاشمو بزارم پاش. یعنی میشه که بشه؟ میشه مثل استادم بشمو بتونم زیاد خیلی زیاد بخونم ؟ میشه مثل سونتاگ بشم یا مثل بارت؟ یا تو عکاسی مثل جاکوملی یا واکر اونز یا خیلیای دیگه که بارها گفتمو دوسشون دارم؟؟ نه. نباید بترسم. من میخوام پس میشه. اصلا دیرو ززود داره اما سوخت و سوز نداره. امسال نشد سال دیگه مگه میشه ادم تلاش کنه و اتفاق نیفته؟ من این شش ماه رو تمام انرژیمو میذارم. قرصمم با تمام بوی بدی که میده دوباره سر گرفتم به خوردن. صبحا زود بیدار میشمو شبا دیر میخوابم. من تهران فلسفه قبول میشم. این پله ی اول هدفمه. همه چی بهش بستگی داره. تمام ایندم. تمام رویاهام. من میتونم.
درباره این سایت