امروز هم شروع شد. ساعت چهار بیدار شدم کتاب خوندم بعد خوابم برد دوباره بیدار شدمو دارم کار میکنم. از این که حالم خوبه خیلی خوشحالم این که میتونم تمرکز کنمو بخونم و یاد بگیرم. 

داشتم فکر میکردم چقدر خوشبختم که یسری اتفاقهایی که اون زمان فکر میکردم خوبه و دوست داشتم برام اتفاق بیفته اما نشد. یعنی واقعا الان خوشحالم که اتفاق نیفتادن. چقدر چیزا که ما فکر میکنیم خوبن و وقتی نمیشن اولش ناراحت میشیم ولی بعدش میبینیم چقدر خوب که نشدو تو اون موقعیت قرار نگرفتیم. واسه همین من تلاشمو میکنم واقعا تلاشمو میکنم برای چیزایی که میخوام ولی گیر نمیدم که بشن یا نشن یعنی نگران نمیشم یا ناراحت از نشدنشون شاید که دومی واقعا سخته. نمیدونم این سیستم این جهان چیه. اصلا کسی کنترلش میکنه یا نه. یا همه چی آیا اتفاقی هست؟؟ نمیدونم. بیخیال. برم کارامو کنم که زمان مثل برق میگذره ساعت هم شده ده. 

 

من دوباره طول کشید تا انتشارو بزنم :/ مها بیچاره فلشش پاک شده بود با تمام کتابایی که استاداش داده بودن داشتم اونو درست میکردم. منو مها لنگه همیم شانس نداریم. :/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Darryl حرفایی از سر دلتنگی انکارِ من . آساره Weed Praveenkumar متروکه ahjallitter کلاسینو