امروز دیر بیدار شدم ساعت ۹. اشتباه کردم دیشب نباید تا یک بیدار میموندم. اشکالی نداره جبران میکنم تو کار کردنم. فردا دوباره زود بیدار میشم. دستمو سوزوندم اومدم چایی بذارم در کتری رفت کنار :((( خلاصه که هنوز هیچ کار نکردمو تازه میخوام شروع کنم. برم تا دیر نشده. یووهوووو
اینجا یه بارون لطیفی میاد که نگو انگار که عید باشه هوا تمیز یه ذره خنک با بارون نگم برات.
راستی مها قراره بره تهران استادش سخنرانی داره. دو شنبه میره چهار شنبه بر میگرده من گفتم باهاش نمیرم حوصله اتوبوس ندارم. اینه که چند شب تنهام یعنی دو شب فکر کن. برای اولین بار. کاش استاد منم اینجا بودا. حیف. ما دوتا خواهرم که شانس آوردیم دوتا استاد خوب زندگیمونو تغییر دادن. مها یکجور که اصلا رشته ای که میخواست بره تغییر کرد منم یک جور. برای همینم باشه احساس خوشبختی میکنم.
درباره این سایت