خب رفتم عکاسیو اومدم. زیادم طول نکشید همین دورو اطراف خونه بودم. میدثنم یه خورده زود رفتم دلم میخواست خلوت باشه که البته زیاد نبود. زیاد عکس نگرفتم همش ۳۲ تا. چون تکراریم توش بود کمتر میشه. اومدم خونه عکسامو نگاه کردمو ۱۴ تاشو جدا کردم. خب باید روش کار کنم اینجوری نیست که بگم واوووو عالی بود کارم. نه برای چند ماه دست به دوربین نبرده خوب بود خب هرچی بیشتر عکاسی کنم بهترم میشه باید به یسری چیزای دیگه اشم فکر کنم الان فقط میخواستم ببینم چجوری میشه فکر نکنم کسی مثل من بیاد از همچین چیزی عکس بگیره. با این حال من از ایده خوشم میاد و دوسش دارم. نمیدونم چه مرضی ادم از کاری که باهاش حال میکنه خودشو محروم میکنه یا نمیتونه انجامش بده. امروز طبق معمول ملت در صحنه تا دیدن عکس میندازم تیکه پروندن :/ نه که فکر کنین جوون بودن فقطا نه بابا سنو سالی داشتن یکی نی بگه بهشون به شما چه. تصمیم گرفتم کاملا نشنیده بگیرمو بگذرم. والا از این موضوع واقعا اذیت میشم برای عکاسی تو شهر دلم نمیخواد کسی باهام کار داشته باشه :( ولی آدم نبایدتسلیم همه ی حسای بدش بشه و تازه از این جهت که راه میرفتمو واسه خودم میگشتم خوشم اومد فکر کنم حسابی لاغر بشم :دی دلم میخواد عکسامو چاپ کنم ولی نمیدونم بشه یا نه. همین خیلی خوشحالم که رفتم بالاخره عکاسی هفته ای یک بارو دیگه حداقل میرم از این به بعد.
درباره این سایت