امروز هم شروع شد و ما آخرای آبان رو داریم میگذرونیم. اینجا بارون شدیده و هوا سرد سرد. من ساعت هفت بیدار شدم درسته مثل روزای دیگه چهار نیست اما دیشبم دیر خوابیدم چون منتظر بودم مها بره صبحونمو تنهایی خوردم برای اولین بار :دی نه بابا اولین بارم نبود. حس خاصیم ندارم به این که الان تو یه شهر تکو تنهام. مهام نامردی نکرده بود همه ظرفارو گذاشت من بشورم البته زیادم بد نبود چون خواب از سرم پرید. باید کتابمو زودتر بخونم لفتش ندم. بریم امروزو شروع کنیم من از پسش بر میام تازه باید نهارم درست کنم واسه خودم. یوووهوووو :)))
درباره این سایت