میدونی بعضی وقتا فکر میکنم دلم میخواد از ایران برم. برم یه جای دورِ دور. اما بعد میبینم نمیشه انگار که همه زندگیم اینجا باشه جدا از اون شرایطشم باید باشه که من ندارم هیچ کدومشو. پس بخوامو نخوام هستم. دلم میخواد به بهترین نحو ممکن باشم. دلم میخواد تو این وضعیت مزخرف میتونستم کاری کنم. برای ایران. برای مردمم. برای کسایی مثل خودم که راهو بلد نیستن. دلم میخواد کمکشون کنم. احساس میکنم با رفتنم از اینجا هیچ باری کم که نمیشه احتمالا بیشترم میشه. نه که دلم نخواد تجربه کنما نه من دیوونه ی دیدن پاریس یا نیویورکم. که البته دومی که اصلا نمیشه :دی فکر کن اما خب همه که رفتنی نیستنن. من میمونم با تمام سختیش. چون شرایطم ایجاب میکنه که باشم. شاید اگه منم شرایطم خوب بود اینکارو انجام میدادم. اما خب فعلا در خدمتتون هستم :دی فکر نکنی بیخیال فلسفه یا زبان خوندنام میشما نه اونا هستن تا آخر عمرم. من بیخ ریشتم ایران. از من خلاصی نداری.
ساعت یازده خوابیدم تا یک یا دو این ططورا یه کم عذاب وجدان دارم :دی ولی واقعا نمیفهمیدم. ولی از دیشب کلی کار کردم نمیدونی چقدر خوشحالم.
درباره این سایت