از صبح تا الان به نظرم یه روز طولانی میاد. هوا اینجا اینقدر گرفته است که جای سه بعد از ظهر فکر میکنی دم غروبه. هنوز منو مها نهار نخوردیم و منتظریم سیب زمینی سرخ بشه تا خوراک مرغ بخوریم. به شدت گشنمه. صبح زود بیدار شدم همون چهار یا پنج بود. وسطش البته یه چرتم زدم و بعدش با این که خیلی خوابم میومد نشستم کار کردن اما کلی کارم مونده باید بشینم پای کتاب تا تمومش کنم زودتر دوست ندارم اینقدر طول کشیدنشو. تازه حمومم رفتم خونه رو هم جارو زدم چیه هی اینور اونور یا مورچه زنده است یا جنازه مورچه :/ نمیدونم چجوری میمیرن ما که کاری نکردیم. خلاصه تمیز شد اصلا دلم باز شد. جارو هم فقط من میزنم مها یه کار دیگه میکنه. بدم نیست کالری میسوزونم. و نتم که هنوز قطع همین که اینجا وصله برای من جای شکر داره وگرنه دیوونع میشدم. برم دیگه فکر کنم غذا حاضر شد.
درباره این سایت