اومدم خونه. حالم خوبه فقط یه خورده حالت تهوع داشتم. نه صبحونه میلم کشید نه نهار مامان بزور بم یه چیزی داد بخورم گفت واسه گشنگی تهوع گرفتم. هنوز نتونستم های های گریه کنم :( بستری نشدم تا مامان اینا ببینن چیکار کنن. منم که مداد. میگم بریم رشت دکتره خیلی خوب بود. این دکتره اینجا اصلا اخلاق نداشت. خیلی بد بود ازش ترسیدم به خدا. همه هم میگن بهترین دکتره اما اخلاق نداره یهو لج میکنه باهاش بحث کنی یا یهو لج میکنه میگه مریض کشی دیگه رو قبول نمیکنه. به هر حال الان مثل یه بچه پنج ساله میمونم. کلا از همه چی میترسم به غلط کردن افتادم. هی میگم رشت خوب بودا گوش نمیدن تکلیف ادمم مشخص نمیکنن که اقا جان خودمو باید برای چی اماده کنم. من میترسمممممم. لعنتی.  به نظرت چی میشه حالا؟؟ خدا کنه با این دکتره منو در نندازن خیلی بد بود. خیلی. تازه به خاطر چاقیمم یه ریسک عملم. یعنی بیهوشیو این داستانا. اگه مردم دیگه خوبی بدی دیدی حلال کن ://// اوووف دارم چرند میگم شاید. بیخیال. اصلا هرچی شد. میخوام یه کتاب بخونم. هرچی. اگه حوصلم به مائده های زمینی نیومد نمیدونم. یه چیزی میخوام فکرمو منحرف کنه. خوندن این کتاب تمرکز میخوادو حوصله که من ندارم الان. کاش همه چی درست می شد. کاش این یه ماه زود بگذره. فقط بگذره. از این حال خودم متنفرم. از این ضعفم از ترسم. از دکتره سگ اخلاق. میگم بد اخلاق بدتر باورت نمیشه. خیلی بد بود. خیلی. با من کاری نکردا کلا رفتارش حتی با مامانم برین بیرون من با پدرش حرف بزنم :/ خب عین ادم بگو میخوای چیکار کنی این ادا اصولا چیه. بیشووور. اعصاب ندارم. همه کتابامم شماله :((((( خود این های های گریه میخواد. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دلگیر چت|دلگیرچت وبلاگ رسمی موازی مشاوره و زوج درماني پرواز را به خاطر بسپار backlinkex گروه تخصصی اجاره ماشین در کیش Jackie کارآفرینی آزمون دکتری گروه مهندسی