تا الان که خوب کار کردم. عصری فاطمه اومد خونمون کلی حرف زدیم حیف کار داشت زود رفت. ولی خب دلم باز شد. بعدشم بیهوش شدم یه ذره خوابیدم بعد پاشدم دوباره کار کردن زیاد نمونده تا دوازده باز کار میکنم کتابمو خوندم نگاهی به عکسها دفتر استادم و فرانسوی هم مرور کردم بازم میخوام بخونمش. همین دیگه کتاب زبان انگلیسی هیچی نیاوردم جز مال کلاسمو باید بگم این دفعه مها بر میگرده برام بیاره. همین میدونم هنوز عالی نشدم اما کار کردم. و این بعد یه مدت طولانی برای خودم مهمه. فردا بهتر میشم بیشتر میخونم. صبح باید دوباره ساعت شیش بیدار شم برم حموم بعدش دوباره دکتر گرفتازی شدیما میبینی. ولی دوباره بعدش بیکاررررم تا دوشنبه. خب این خوبه. حال جسمیم بد نیست. سرما خوردگی اذیتم میگمه. یه ذره هم حالت تهوع دارم :/ که رو مخم ولی بازم اونجوری نیست. قرصمو نمیخورم قرصی که برای خارش و درد داده رو. خواب اورده ترجیح میدم تحمل کنم. حداقل تا جایی که میشه. همین. امروزم اینجوری گذشت. و من بیهوده نبودم.
درباره این سایت