مائده های زمینی و مائده های تازه ، آندره ژید ، مهستی بحرینی ، نشر نیلوفر 


خطی بر گذشته کشیدم، و همه چیز را از لوح خاطر زدودم. دیگر همه چیز تمام شد! ، بر زمین بکر ، در برابر آسمانی که باید با ساکنانی تازه پر شود ، قد علم میکنم      .

 

خب امروز روز خوبی بود بیشتر کار کردم. فرانسوی رو باید رو قبلی ها هم مرور داشته باشم همزمان اخه ادم انگار یه مدت دور میشه ممکن فراموش کنه به خصوص من که تازه کارم. کاش مها زودتر بیاد کتابای زبانمو بیاره. کاش فردا دکتر دستور عمل نده. با تمام وجودم اینو میخوام ولی نمیدونم چی میشه. زخمام تازه خارششون شروع شده. لعنتیای موذی. دلم میخواد چنگ بزنم بهشون اما در عوض لبخند میزنمو به روی خودم نمیارم تا قرصمو نخورم و خوابم نبره. دیگه باید یسری چیزارو تحمل کرد. اخه چرا باید همچین دارویی خواب اور باشه ؟ بگذریم. دفتر استادمم خوندم نگاهی به عکسهارو هم همینطور. 

امروز داشتم فکر میکردم از بعد دانشگاه چقدر عوض شدم. هرچند که عوض شدنم از خود همون دانشگاه شروع شذ اما چقدر رویاهام بزرگ شذم فکرم وسیع تر شده دیدم بازتر شده. ذهنم فکرم رشد کرده. شاید بگی اینا فقط یسری کلمه ان اما تو اگه منو میشناختی حتما متوجه میشدی که چقدر دنیام وسیع شده. همه چی تغییر کرده. دلم میخواد همچنان همینجوری باشم. دلم میخواد هر روز قسمتی از بدی وجودمو بکنمو پشت سر بذارمش. خب همه که بی ایراد نیستن منم کلی نقص دارم. دلم میخواد یه زن مستقل با سواد واقعی باشم که میتونه به بقیه کمک کنه هرجوری که از دستش بر میاد. دلم میخواد سوادم واقعی باشه نه الکی. از اینا که دوتا کتاب خوندن فکر میمنن خیلی بلدن. دلم میخواد تا اخر عمرم در حال یادگرفتن باشم. در حال بهتر شدن. دلم میخواد یه عکاس نویسنده ی فیلسوف باشم :دی نه واقعا دلم میخواد. دلم میخواد فرانسویم اینقدر خوب بشه که بتونم بخونم کتابایی رو که دوست ددارم. 

از بعد دانشگاه تازه راه من شروع شد. دنیای من وسیع شد. دیگه محدود نیست دیدم. تجربه های فوق العاده ای داشتم. چقدر میترسیدم. واقعا میترسیدم و راستش الانم میترسم. خیلی میترسم. از گم شدن راهم. از فراموشی. خوبو بد رو میخوام یادم بمونه دیگه نمیخوام فرار کنم از هرچی که هست. میخوام شجاع باشم. شجاع باشمو رو خودم کار کنم تا بهتر بشم. بدرک خیلیا خل فرضم میکنن :دی جدی گفتم. چون همش کتاب میخونم سر کار نمیرم یعنی الان کلا نمیتونم برم شاید بعدا فهمیدی چراشو. از تنبلی نیست فقط نمیدونم چجوری بقیه کار میکنن تا منم کار کنم. دیگه این که سرخوشانه تو بیستو پنج شیش سالگی تصمیم گرفتم یه زبان جدید یاد بگیرم یا این که بیشتر سرم گرم خودمه و کتابو تنهایی. مثل خیلی از هم سنو سالای خودم خوش نمیگذرونم. از این چیزا. من عوض شدم اینجوری نبودم اما اینجوری راهم رو پیدا کردم ارامشمو. دلم میخواد زندگیم این باشه یادگرفتن. تجربه کردن حتی با اشتباه کردن. دیگه خودمم. خودمو پیدا کردم کم کم از بعد دانشگاه ثابت شدم! نه خیلی البته هنوز کلی راه هست برای بهتر شدن. خیلی کارا دلم میخواد بکنم. ولی شرایطشو ندارم. بعضیاش دست خودم نیست بعضیاش هست. بعضیاش راهشو نمیدونم بعضیاش شاید بترسم. دلم میخواد عکاسی انالوگ کنم دلم میخواد راحت دوربینمو دست بگیرمو بزنم بیرون. دلم میخواد تند تند کتابامو بخونم. دلم میخواد زبانم خوب بشه دلم میخواد فرانسه و نیویورک رو ببینم دلم میخواد بتونم کتابای نویسنده های مورد علاقمو به زبانهای خودشون بخونم. دلم میخواد روی مجموعه هام کار کنم دلم میخواد بنویسم دلم میخواد از فلسفه چیزای بیشتری بدونمو خودمم مثل سونتاگ بارت بنیامین بشم دلم میخواد مثل استادم باشم دلم میخواد به بقیه کمک کنم دلم میخواد دلم خیلی چیزا میخواد بعضیاش شاید بشه بعضیا شاید نه. و هیچ ایده ای ندارم که با تمام تلاشم کدوم یکیش به حقیقت میپیونده :دی. 

بیا دوباره شروع کنیم. از بعد دانشگاه با همین کارای کوچیک کوچیک راهمو پیدا کردم. نگاهم به آینده ای که دوست دارم داشته باشم بهتر شد. تا قبل اون نمیدونستم از زندگی چی میخوام. تا قبل استادم که کلا زندگی نمیکردمو نمیدونستم زندگی چی هست. بعضی وقتا همین کارای کوچیک روزانه زندگی ادمو تغییر میده. بعضی وقتا باید اینجوری به قضیه نگاه کرد. اگه وقت نداری روزی فقط یه عکاس رو ببینو بخون راجع بهشو فکر کن به عکساش. در عرض یه سال میشه ۳۶۵ تا عکاس ! حداکثرش دیگه. هوووف بیخیالاصلاچرا دارم اینارو میگم. شاید دلم میخواد بقیه هم کار کنن. از زندگی مسخره ی روزانه که هر روزشون مثل همه خلاص بشن. دلم میخواد بقیه هم کتاب بخونن تا تجربه کنن دنیاهای دیگه رو. تا دلشون بخواد هر روز چیز جدیدی یاد بگیرن. 

بیخیال دیگه. کتابمو کلی خوندم کمتر از صد صفحه مونده مائده های زمینی تموم شدو رفتم سراغ مائده های تازه. مائده های تازه. منو میگه ها. :دی. دلم میخواد تازه بشم دلم میخواد بازم رشد کنمو از این هیچ در بیام. کاش منم میتونستم کاری کنم کاش وجودم ارزشی داشت. کاش چیزی برای این دنیا داشتم. 


مشخصات

  • جهت مشاهده منبع اصلی این مطلب کلیک کنید
  • کلمات کلیدی منبع : میخواد ,تازه ,شاید ,خیلی ,مائده ,بقیه ,پیدا کردم ,بعضی وقتا ,میخواد بقیه ,کارای کوچیک ,همین کارای ,همین کارای کوچیک
  • در صورتی که این صفحه دارای محتوای مجرمانه است یا درخواست حذف آن را دارید لطفا گزارش دهید.

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دنیای سنگی راستی مرجع کنکور ایران دانلود رمان جدید | رمان بوک | رمان عاشقانه safarnameh آکادمی ابن سینا Charles چراغ خواب لاک پشتی ملی مارکت فضیلت زیارت و عزاداری امام حسین (ع)