امروزو تازه میخوام شروع کنم. رفتم حموم الانم روی زخمای پام بازه روش کرمه منم باید فقط بخوابم به جایی نماله :/ ولی شکممو بستم گفتم نمیتونم اینجوری کار کنم که. حالا تازه میخوام شروع کنم امروز احتمالا بیشتر کتاب میخونم اما کارای دیگه مثل دیدن چند تا عکاس رو هم انجام میدم. کاش کتابای بیشتری اینجا داشتم دلمم برای رشت و خونمون تنگ شده. برای مستقل بودن برای انجام دادن همه ی کارا توسط خودم هرچند که اینجا فعلا به خصوص، دارم شاهانه زندگی میکنم! اینقدر بهم میرسن که میترسم بد عادت بشم :دی. جمعه این هفته یکی از بچه های قدیمی استادم مثل این که نمایشگاهش افتتاح میشه. فکر نکنم بتونم با این وضعیت برم. دلم میخواست ببینم :( خلاصه که انگار اینم نمیتونم. اشکال نداره جاش کار میکنم. شایدم حالم بهتر بشه بتونم معلوم نیست.البته امیدوارم. همین. بهتره برم خیلی دیر شد اما کلی زمان دارم چون هیچکار دیگه ای جز خوابیدنو کار کردن ازم بر نمیاد وقت الکی هدر نمیدم. بزن بریم. امروز بهتر از دیروز کار میکنم قول میذم. شاید کتابمم تموم شد.
درباره این سایت