امروزم شروع شد. از ساعت شیش بیدارم دوباره حموم رفتم و بعد خاضر شدم رفتیم بیمارستان. گفتیم یه دکتر جراح دیگه بیینه که منشی گفت اگه یه جراح دیگه ببینه دکتر خودش دیگه نمیبینتش. که بعد مام بیخیال شدیم. خب از یه طرفم حق دادم فکر کن کار یه عکاس دیگه رو بگه تو ادامه بده یا درستش کن. خب منم شاید قبول نکنم. یا نمیدونم شایدم بی ربط شایدم طرف خوشش نمیاد بیماراش نسبت بهش بی اعتماد باشن. هرچی بگذریم دو شنبه میرم پیشش. حالا این گذشت اون منشی که گفتم خونسرده همه نظم اونجارو با بیخیالیش بهم ریخته پروندمونو گم کرد. بعد مامانم بش میگه من پرونده رو الان دادم بهتون میگه ندادی :/ اخر کم اورد اومد از تک تک مریضا پرسید پروندمونو داده بود به یکی دیگه. :/ بعد رفتیم حالا برا پانسمان قبلش یه دکتر میبینه یه خانم بود خدا نگم اصلا نگاهم نکرد بعد گفت اخرین جلسه پانسمان خودتون چرب کنین :/ میخوای جای دکتر صالحی پمادشم من بدم گفتم نه مرسی :/ اصلا یه چیزی بودا گنده تر از اون قشنگ به دقت نگاه میکنن نه همینجوری یه دقیقه ای نسخه بپیچن. اینم رو نروم بود. گفت عملم نمیخواد امیدوارم در این مورد درست گفته باشه بازم هرچی دکتر خودم بگه. خلتصه که امروزم ماجرا از این قرار بود تازه میخوام شروع کنم. بزن بریم کلی کار دارم کتابو یه عالمه باید جلو ببرمش زودتر تموم بشه. و باقی کارها. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

مکتب تفکیک و شاهنامه فردوسی . خودم و دلم... مینویسم تا بمونه amozesh گرافعکس | Graphaks وبلاگ نعلبکی رهپویان هدایت پیکاسو آرت