۲۶ سالگی برای من فکر میکنم توام هست با تنهایی و جدی تر بودن توی کار. دلم میخواد ۲۷ سالگی که میرسه خیلی بهتر از الان باشم. خیلی بیشتر از امسالم خونده باشم کار کرده باشم بلد باشم عکاسی کرده باشم فرانسوی خونده باشم. اما امسال کمم نبودم زیاد چند تا قدم بزرگ برداشتم. هدفم بزرگ تر شد تصمیم گرفتم بخونم برای فلسفه. تصمیم گرفتم روی زبانم و به خصوص دو تا زبان کار کنم. کلاس زبان رفتم. و خب فکر میکنم کتاب هایی هم خوندم نمیدونم کم یا زیاد ولی خوندم. دلم میخواد تا قبل از ۳۰ سالگی سخت کار کنم تا بیشتر یاد بگیرم. نمیدونم چرا از سی میترسم. نه ترسا این که انگار بزرگ شدم. هنوز بهش نرسیدم. کاش میتونستم بهتر باشم کاش میتونستم راجع به کتابها ادمها داستانها حرف بزنم توضیحش بدم. کاش ادم بهتری بودم. اما نباید حسرت داشته باشم. حسرت مال گذشته است. من به اینده فکر میکنم. مگه میشه حسرت اینده رو داشت؟ شایدم بشه اما میدونم فقط در صورتی بهتر میشم که الان ، امروزمو کار کنم. ۲۶ سالگی تو برای من عجیبی. ربع قرن زندگی کردمو دارم وارد ربع دیگه میشم اگه صد سال حساب کنیم :دی فکر کن خدا نکنه صد سالم بشه. دوست دارم بمیرمو به اونجا نرسم :دی ولی خب انگار دارم قدم میذارم تو دنیای جدید. یه خورده میترسم. از بد بودن از کامل نبودن. اما اینا فقط فکره. فکرای حواس پرت کننده. باید متمرکز بشم روی زندگیم. اخ که کاش کتاب سونتاگ رو داشتم اینجا. میخوندمش کادوی خودم به خودم میشد دوباره خوندنش. دلم براش خیلی تنگ شده. کاش بیشتر ازش بخونم. اگه بشه امسال :) بگذریم. کاش این حسو حالمو یادم نره این تصمیمم برای مصمم بودن برای بهتر بودنو. نمیخوام ترس روزای نیومده رو داشته باشم. کاش میشد بهتر میشدم. کاش.دلم میخواد دوستام باشن توی زندگیم همین ادمای کم برام نهایت دلگرمین. نهایت دلگرمی برای کار کردن رو به جلو رفتن. دلم میخواد گواهی نامم بگیرم :دی اگه این تنبلی از سرم دست برداره. امسال یه تجربه ی دیگه هم داشتم اونم تنها و مستقل زندگی کردن بود. به لطف مها البته. اما فکر نمیکردم هیچوقت تجربه اش کنم. تصمیم گرفتم تولدام به جای ناراحت بودن برای کارای نکرده و عمر بیهوده رفته جدی تر و بیشتر به اینده ام فکر کنمو یه شروع برام باشه. دو تا شروع هر سال توی زندگیم دارم یکی بهار یکی پاییز! ۲۶ سالگی من آماده ام تا شروعت کنم.
درباره این سایت