خب خب من بیدارم. از چهارو نیم اینطورا. تازه میخوام شروع کنم چون تازه لود شدم. داشتم فکر میکردم که شاید هیچوقت از اینجا نرم. مطمئن نیستم. همه چیو زمان معلوم میکنه. اما این دلیل نمیشه از تلاشم دست بکشم. تلاشمو میکنم هرچی شد. بیشتر زبان ها رو برای این میخونم که بتونم کتاب بخونم. بیست سال دیگه البته :دی چقدر بده که مها نیست. جاش خیلی خالیه و دلم براش تنگ شده. برای رشت هم. با تمام حس غربتی که داشت. تازه داشتم کم کم بهش عادت میکردم دوست دارم زودتر خوب بشم تا برم پیشش. امروزم همون مقاله موضوع عکس واقع گرایی رو میخونم منتها بخش بخش روش فکر‌میکنم ببینم اصلا حرفی دارم یا نه. یه خورده سخت حرف زدن راجع بهش. من تلاشمو میکنم. همین دیگه صبح کله سحری حرف از کجا بزنم. این روزا با خودم درگیرم. و بعضی وقتها جدا کلافه میشم. دلم میخواد بتونم از پس زندگیم بر بیام. ولی مطمئن نیستم بتونم. خیلی چیزها دوست دارم که ندارمشون و باید برای داشتنشون تلاش کنم. از این راه کمی میترسم. خیلی چیزام هست که میدونم هیچوقت ندارمشون. سعی میکنم خیلی غصه نخورمو بپذیرمشون. که البته کار راحتی نیست. دلم نمیخواد همینجوری بگذره. رو هوا یا هرچی باداباد. نباید به این چیزا فکر کنم وگرنه دوباره اشتباه میکمنم بهتره جای ایین فکرای بی خودی برم کار کنم. فعلا


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دین و مذهب Alex damnoosh01 پت شاپ استاد پیانو اردیبعـــــ❤ــشق Believe Stone من- میم الف