دارم فکر میکنم به فکر کردن. این که چقدر ما فکر نمیکنیم. یعنی نمیشه فکر که نکرد قطعا همه تا یه حدی از فکر کردنو دارن. اما به فکرامون بها نمیدیمو سرسری ازشون عبور میکنیم. یا این که به چیزای اساسی فکر نمیکنیمو درگیر فکرای سطحی و ساده میشیم. همین خود من همین چند روز چیز خاصی ننوشتمو احتمالا حتی بهش فکرم نکردم. فکر کردن نباید چیزی باشه شبیه آب خوردن. باید جزو اولویت های زندگیمون باشه. وقت هدر ندادن هم. احتمالا میگی این دوتا چه ربطی به هم دارن. خب هیچی تقریبا. اما هر جفتشونو ما راحت از دست میدیم. هم زمانو هم فکر های مهم رو. و این دوتا توی زندگی به نظر من اینقدر مهمن که سرنوشت آدما بهشون وابسته هست. باید فکرامونو باز کنی. بسطش بدیم. بیا تصمیم بگیریم راجع به مسائل حتی ساده درست فکر کنیم جزئیاتو ببینیم حتی چیزایی رو ببینیم که معلوم نیست. استادم میگفت این فکر فلسفی هست نه این که به چیزای عینی فکر کنیم. خلاصه که قراره سعی کنم اینجوری باشم هرچند که سخته ولی نمیخوام دیگه وقتمو با فکرای بیهوده و سطحی هدر بدم. امیدوارم از پسش بر بیام چون خیلی مهمه برام. حتی زمان هم. ما عمرمونو نادیده میگیریم. ما هر ثانیه به سمت مرگ میریمو بهش نزدیک تر میشیم اما چقدر مسخره و احمقانه بیخیالیم. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

دانستی ها نقد استاد مصطفی ملکیان Louis يک آيه در روز بلوط ᴇᴜᴘʜᴏʀɪᴀ ل ن گ هـــ ک ف ش ! wikapool مشاوره دوستیابی