نمیدونم چرا برنامم این روزا اینقدر زود انجام میشه انگار یه روز بلندو بالا دارم که وقت بهم زیادم میده با این حال برام زود میگذره. خیلی زود. البته میتونم کتابمو بخونم فقط نصفش مونده فردا سعی میکنم تمومش کنم ولی امشب سردرد گرفتم. میتونم یه مروری رو زبانا داشته باشم تا وقتی که خوابم بگیره. یه داستان پلیسی هم از آلن پو خوندم میترسم خوابم نبره شب :دی. دارم برای خودم سیب زمینی سرخ کرده درست میکنم. بعد از مدتها واقعا هوس کرده بودم. البته مامان دارره سرخ میکنه یه وقت روغن نپره بهم دوباره بسوزم. حداقل الان که زخمام بازه. همش باید وازلین بزنم از چرب بودن متنفرم. ولی جایی که برای کارکردنم درست کردم خیلی خوبه رو میز میشینم و پامو دراز میکنم. دیگه مهام نیستو خودممو خودم بابا هم که رفته مامانم میره خونه باباحاجی عصر فردا و روزای دیگه. عکسام هم همچنان دارم انتخاب میکنم خیلی خوب جلو رفتم هنوز رو پروژه عیدمم. چقدر دلم میخواد باز عکاسی کنم باور نمیکنی. باید برم بابا داره زنگ میزنه.
درباره این سایت