با یه نا امیدی خیلی زیاد دارم مینویسم. مثل یه آدم شکست خورده. نمیتونم از پس این کتاب بر بیام. یا این کتاب مشکل داره یا من. چون اصلا نمیفهممش. شایدم جفتش باشه. در وضعیتی نیستم که همچین کتابهایی بخونم حوصله و تمرکز بالا میخواد. احتمالا سخت هم هست این کتاب در نتیجه با شرمندگی بسیار فعلا میذارمش کنار تا دوباره بتونم هم تمرکز داشته باشم هم حوصله. خوندن کتابای فلسفی واقعا به هر جفت اینها نیاز داره و من الان توی شرایط خوبی نیستم. به خودم باشه یه استپ شاید بدم برای کتاب خوندن. که بشینم کل فیلم های روبر برسونو ببینم و زبان فرانسوی بخونم. اما خب نمیتونم از کتاب خوندن دست بکشم کلا. چون احساس میکنم یه چیزی تو زندگیم کمه. انگار عزیریو از دست داده باشم و ندونم که چجوری باید حالا بدون اون بگذرونم.
میخوام کتاب علیه تفسیر سونتاگ رو بخونم. شاید بگی مگه اون سخت نیست؟ میگم یک قبلا خوندمش. دو چون سونتاگ نویسنده ی مورد علاقمه بی حوصلگیم کم میشه و تمرکزم میره بالا حداقل من اینجوری فکر میکنم.
چند وقت احساس اندوه میکنم. گاهی اتفاقاتی میفته که برای آدم مثل یه شوک میمونه این اتفاق هرچیزی میتونه باشه. یه حرف ، یه درگیری هرچی. آدم یهو به خودش میاد میبینه بهم ریخته حتی به خاطر یه چیز کوچیک. اونم اگه یکی مثل من باشه خب خیلی سریع تر واکنش نشون میده.
میخوام این بار متفاوت بخونم علیه تفسیر رو. اسم تک تک فیلمها شخصیت ها کتابها و غیره رو بردارمو ببینمو بخونم ازشون تا جایی که میتونم. فعلا شرایط کتاب خریدن رو ندارم ولی میتونم فیلم هارو ببینم. نیت کردم دیگه این طلسم روبر برسون رو بشکنم. تو هم برام امیدوار باش که این طوفانو از سر بگذرونم. همه چی ظاهرا بیرون من آروم اما درونم وحشتناک نا آرومم. نمیتونم بگم چون نمیشه چون شاید باور نکنی. این که چقدر خوابم زیاد شده این که چقدر غم همه وجودمو مدام و مدام میگیره این که بی هیچ دلیل ظاهری گریه میکنم و نمیتونم ازش دست بکشم. ولی خب بیخیال اینها. هرچی که هست ازش عبور میکنم قول میدم. باید کار کنم تا فراموش کنم میخوام خودمو غرق حرفای سونتاگ کنم اون میدونه چجوری آرومم کنه. شاید نیاز دارم که کسی باشه تا بفهمتم. این روزا بیشتر از هر وقتی احساس غربت میکنم. احساس غربت از این دنیا. انگار تک افتاده باشم. تو میدونی حسش چیه نه؟ باید جلوی خودمو مدام بگیرم که مامان و بابا نفهمن اما این کار واقعا سخته و من هم یه جاهایی از دستم در میره. نمیخوام کسی به حالم دل بسوزونه. نمیخوام ضعیف جلوه کنم. نمیخوام تکیه گاه داشته باشم. هرچند که مها هست و اگه نبود شاید زودتر بیخیال همه چی میشدم. با این که دوره ازم اما خب خوبی تکنولوژی اینه که الان میتونی تصویری ارتباط برقرار کنی . من چقدر خوشحالم با تمام معایبی که زمان حالمون داره تو این دوره زندگی میکنم. دیگه کافیه خیلی طولانی شد. جز اینجا زیاد حرف نمیزنم. اینجا پناهگاه منه. یه جای امن.
این بار در مورد روبر برسون جدیم و دارم دانلود هم میکنم فیلمشو از قدیمی ترینش تا جایی که تو نت باشه. تا بعد بخرم.
درباره این سایت