این روزا ساعت چهار بیدار میشم برناممو مینویسم اما علنن هیچ کاری نمیتونم کنم. بزور خودمو میکشم پای میز میشینم پشتش اما دستم به هیچکدوم از کارا نمیره. همش دستو پا میزنم که بشه. عکسامو میبینمو سعی میکنم بفهمم کدوم بدرد نمیخوره هردفعه هم دست از پا دراز تر لپ تاپ رو خاموش میکنم انگار که قدرت تشخیصمو از دست داده باشم. خسته شدم از این وضعیت. از سوختگیمم. یک ماهو دوروزه و من هنوز کامل خوب نشدم. هنوز درگیرشم. هنوز باید برم دکتر هنوز هر روز حمام. هنوز هر روز چرب کردن. با این حال این اولین باره که در موردش غر میزنم. من پذیرفتمش هرچی که بود اتفاقی بود که افتاده و نمیشد کاریش کرد. اما الان خب دلم میخواد برم بیرون برم انقلاب برای خودم بچرخم. برم کتاب فروشی مولی همه ی پولمو کتاب جدید بخرم. این روزام خالی. نیاز دارم به یاد بیارم اما انگار خستم. روحم خسته است. خودم یه گوشه کز کرده. به هیچی فکر نمیکنه فقط تو خودشِ. نه ناراحت نه خوشحال. یه حس مزخرف بین این دو تا. کلمات توی سرم خالی میشن از معنی. فققط جولون میدن. قرار نبود شرح حال باشه اما انگار مغزم از این چیزا بهم ریخته. نیاز دارم بنویسم. بنویسمو بغضمو که نمیدونم برای چیه قورت بدم. حتی نمیتونم به رویاهام فکر کنم. فکر کنم تا بتونم به خاطرشون بجنگم. این بار با خودم در افتادم. خودم خسته است خیلی خسته حتی نمیتونه ت بخوره. انگار که داره میمیره. اما نباید تسلیم بشم نه؟ باید تش بدمو بگم پاشو پاشو دیر میشه. و اون دوباره سرشو میزاره رو زانوشو چشماشو میبنده. تش میدم میشینه کتابو دستش میگیره اما کلمات نا مفهومن. تقریبا هیچی نمیفهمه. چشمش مدام روی کلمات لیز میخوره. کتابو میبنده سرشو میذاره رو میز و بازم مغز خالی فقط تکه تکه های کلمات. چیکار میشه کرد. باید صبر کنم باید بزورم شده کار کنم هرکاری. نباید دست رو دست بذارم. این روزا خوابمم زیاد شده. با این که چهار بیدار میشم دوباره خوابم میبره تا ده یازده. شبها هم که زود تر از مرغ خوابم میگیره.
امروز داشتم فکر میکردم چقدر خوبه که دیگه از گذشته ام ناراضی نیستم. حداقل از این چند سال اخیر. ولی از حالم ناراضیم. اگه اینجوری بخواد بگذره به آینده ام هم امیدی ندارم. کاش میشد راه حلی داشتم. کاش میشد یجوری از این وضعیت دربیام. ولی نمیدونم راهش چیه. شاید باید برم دکترم. قرصا خیچ تاثیری ندارن. انگار حالمم بد تر کردن. تنم ضعف میره و بی جونی یهو تو تنم راهشو باز میکنه.
دارم چرت میگم نه؟ هرچی بگم احتمالا درکم نمیکنی. نوشتنم برای بقیه هم بی فایده باشه اما برای خودم خوبه. باعث میشه هرچند کوتاه از خودم بیرون بیام و فکر کنم. مجبورم میکنه کلماتو بهم بچسبونم.
این روزا میگذره میدونم. فقط باید طاقت بیارمو صبر کنم. صبر کنم تا کمکم دوباره بتونم بلند شمو شروع کنم. میرم دوباره امتحان کنم.
درباره این سایت