دارم فکر میکنم مطالب باید راهشونو پیدا کنن به زندگی واقعیم. شاید اینجوری بهتر بنویسم. اره من درگیرم هنوز. فکر میکنم بقیه ادمهای بزرگ اگه دفتر خاطرات داشتن چجوری می نوشتن. یعنی هیچوقت هیچ مطلب ساده ای توی دفترشون نبود و همیشه پر بوده از نوشته ها و فکرهای فلسفی؟ چون کتاب خوندن و مثلا آدمای بزرگی بودن؟ شاید تو دفتر خاطرات بهتر و راحت تر بشه نوشت چون اسمش روش هست. اما وب نمیدونم تا حالا ادم بزرگی ندیدم که وب داشته باشه و خودش بنویسه. از یه طرف میگم ربطی نداره آدم چه چیزی خونده باشه. احمقانه است تصور کنم همیشه میشه خیلی خاص فکر کرد. فکر میکنم خفن ترین آدمها هم فکرها و صحبت های ساده ای باید داشته باشن. منتها خودشونو سانسور میکنن چون ازشون توقع میره تا بزرگ و خفن فکر کنن. از خود سانسوری متنفرم. دیگه تو که لایه لایه های وجودمو دیدی. میدونی چی میگم. خود سانسوری آدمو حقیر میکنه. دلم نمیخواد مردم تصویری از من ببینن که واقعی نیست. من یه آدم معمولیم. خیلی معمولی. خب راستش نباید توقع داشته باشم تا درک بشم. از یه طرف حق میدم به کسایی که معمولی بودنو نپسندن و قضاوتم کنن. چون واقعا معمولیم. پس این همه تلاشم برای چیه؟ اگه معمولی نبودم که تلاش شاید نمیکردم. هیچوقت درک نشدم حتی تو نوشتن اینجا. اما من شاید از این به بعد با تفکر بیشتری سعی کنم بنویسم اما خودمو سانسور نمیکنم. نمیخوام همه فکر کنن چقدر خفنم. میشه همیشه ادای خفن بودن رو در آورد. گاهی ساده بودنه که سخته. از دست دوستم ناراحت نیستم. اون حرفایی رو بهم گفت که احتمالا بقیه هم بهش فکر کردن اما ازم پنهون کردن. البته شاید. ولی از حرفش یه ذره ناراحت شدم. ولی بعد دیدم حق داره. حرفش درست بود. من خیلی غرق شده بودم توی حاشیه نویسی و شرح حال نویسی. برام یه پتک لازم بود که یادم بیاره درست و با تفکر بیشتر بنویسم.
امروز باید خوب و بیشتر کار کنم چون تقریبا تمام دیروز رو از دست دادم. باید جبران کنم.
درباره این سایت