بچه تر که بودم فکر میکردم برای بهتر شدن زندگیم باید از بیرون اتفاقی بیفته. یا کسی بیاد کمکم کنه یا معجزه بشه و زندگیم خودبه خود از این رو به اون رو بشه یا خیلی اتفاقات دیگه. بزرگتر که شدم از شانسم کسی بود که بهم بفهمونه اون چیزی که زندگیمو تغییر میده نه ادمای دیگه ان و نه شرایط دیگه و نه خود به خود معجزه ای میشه. این منم که باید تغییر کنم و سعی کنم بهتر بشم. از روزی که اینو فهموند بهم زندگیم از این رو به اون رو شد. فکر میکنم وقتی اتفاق افتاد به بلوغ عقلی رسیدم که هیچکس نمیتونه برای تو هیچ چیز رو عوض کنه بالا بری پایین بیای فایده ای نداره خودت باید آستیناتو بالا بزنیو زندگیتو بهتر کنی. و منتظر شاهزاده سوار بر اسب هم نمونی چون نمیاد. بیادم باز کاری ازش بر نمیاد چون زندگی توعه نه اون. سخت بود فهمیدن این و یه کم درد داشت اما بالاخره فهمیدم. فهمیدم از هیچکس نباید توقع داشته باشمو باید یاد بگیرم رو پای خودم وایسم. هر اتفاقی که بیفته حتی اگه دیگران لطف کنن بهمو کمکم کنن باز تا خودم نخوام کمکشون تاثیری نداره. فهمیدن این نکته ی کوچیک انقلابی بود برام. کم کم سعی کردم رو پای خودم وایسم. نه که فکر کنی کمک نداشتما چرا بود کسی که دستمو بگیره تا بتونم راه رفتن رو یاد بگیرم. کسی بود که بفهمونه تنها خودم باید بخوام که زندگیم تغییر کنه اونم با فهمیدن. از بچگی انگار اینو تو مغزم کرده باشن که برای خوشبخت شدن باید منتظر کسی باشی. یا ازدواج کنی و اگه ازدواج نکنی انگار که ناقص بمونی. چه فکر احمقانه ای. این که منتظر بشینی تا یکی بیاد. ولی الان فهمیدم این چیزا فقط حرفه. اولو اخر خودمم و خودم چه کسی توی زندگیم باشه چه نباشه. حتی فهمیدم اگه کسی نباشه راحت ترم هستم و جلوی دست و پامو نمیگیره که یه وقت از هدفهام دور بشم. من نمیگم با کسی بودن بده فقط فکر میکنم یا باید یه راه مشترک باشه و یا یکی فداکاری کنه برای اون یکی و از هدفش بزنه تا با اون به یه جایی برسن که فکر نکنم من این روحیه فداکاریو تو وجودم داشته باشم. خلاصه که این نکته طلایی که هرکس خودش زندگیشو تغییر میده خودش و تنها خودش. از وقتی اینو فهمیدم زندگیم بهتر شد و این که باید متمرکز بشم روی زندگی و برنامه های خودم. همه باید متمرکز بشن تا بتونن رشد کنن و زندگیشون بهتر بشه.
درباره این سایت