احساس میکنم این چند روز از خودم دور شدم. خودمو گم کردم و نمیدونم چجوری باید برگردم بهش. شایدم همینجوری که کم کم کار میکنم دوباره خودمو پیداش کنم. پیداش کنم و دو دستی بچسبم بهش تا گم نشه دوباره. حس گندی دارم. حس عقب موندن. حس غربت. حس. نمیدونم باید چجوری توصیفش کنم فقط میدونم غمگینم. خیلی غمگینم. غمگینم که پیداش نمیکنم. دلم تنگ شده. احساس میکنم این وضعیت رو دوست ندارم. کلی حرف دارم که دلم میخواد بگم اما دستم به نوشتنشون نمیره. نه به نوشتن و نه به گفتن. احساس بی حسی دارم. انگار هیچ چیز نیست نه در بیرون که در درون هم. احساس میکنم دیگه آدم قبل نمیتونم بشم. میترسم. میترسم از این وضعیت. از این گمشدگی. حتی از خود این ترس. کاش بودی. کاش بودی تا کلی حرف میشد بهت بگم. شایدم هیچوقت دوباره پیدات نکنم. پیدات نکنمو تو گمشدگیم بمونم. کاش همه چیز درست میشد. میدونی انگار فقط خودم نیست که گم شدم. انگار یه عزیزی رو هم از دست دادم. پیداش نمیکنم. انگار هرگز نبوده. انگار همه چی از تخیل ، از فکر من بوده. انگار به عقب که برمیگردم فقط سراب میبینم. سرابی که انگار به اشتباه آب دیدمش. انگار پشت سرم مونده انگار نمیتونم برگردم عقب دوباره. انگار فرصت جدیدی ندارم. احساس میکنم آدمای دورم رو نمیشناسم. انگار اونارو هم از دست دادم، گم کردم. انگار وسط یه بیابون برهوتم. هیچ چیز نیست و من تنهام. خیلی تنها. خیلی خیلی خیلی تنها. غمگینم خیلی غمگین. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

فروش ويژه لاک پشت هاي اروپايي شعر و قصه ی کودک کتونی ورزشی نرم افزارهاي تخصصي دامپروري و كشاورزي مديران ایلیا راپل همه چی موجوده Charles Stephanie دانلود نوحه های ماندگار ترکی