اینجا خبری نیست جز این که دلم میخواد زودتر دور شم. از همه چیز. از همه کس و شاید از همه جا. انگار هیچوقت وجود نداشتم. انگار وجود ندارم. نیست نیست باشم. انگار هیچکس نشناستم. هیچ آشنایی نباشه. هیچ معاشرتی نباشه. این رویایی هست که هیچوقت محقق نمیشه. با این حال همیشه وقتهایی که حالم خوب نیست بهش فکر میکنم .این که یروز اتفاق میفته. دلم میخواد زندگی کنم. فراموشی بعد مرگ رو دوست ندارم. قبل از مرگ رو میخوام. شاید یه روز اگه پیر بشم تنها باشم. تنهای تنها با یه دنیا خاطره از آدمهایی که دورم رو خالی گذاشتن. نه همسری دارم و نه بچه ای. احتمالا فکر میکنی همه ی اینها چرندیات که میگم. که خب درست حدس زدی! دارم چرت میگم اما اینها حالو هوایی که من دارم همین لحظه. 

رو تخت خوابیدمو فکرم خالیه. حوصله هیچکس رو ندارم حتی خودم. دلم میخواد از این وضعیت مزخرف خلاص بشم. هیچ کار نکردن به جنون میرسونتم. دیوونه میشم. تقریبا وسایلم رو جمع کردم. میدونم زوده اما من عجله دارم. دلم میخواد زودتر برم. نه که فکر کنی اینجا بهم بد میگذره ها نه خیلی هم خوبه زیادی خوش میگذره اما نمیتونم کار کنم نمیدونم چرا. دستم نمیره حالم از خودم بهم میخوره. از این همه بی هودگی بی وجودی. از این که هیچ ارزشی نداره وجودم نه برای خودم و نه برای دنیا. دلم تنهاییمو میخواد. تنهایی که گم کردم و هرجا میگردم نیست. همیشه چیزی هست که بهمش میزنه. فکری حرفی کسی چیزی. تنهایی رو دوست دارم و باهاش آرومم. دیگه یاد گرفتمش. اینو نه با ناراحتی که با لذت میگم. نقشه ها دارم که میفهمی شاید خیلی زود اگر عملی بشن. نه که فکر کنی اینجا نمیتونم تنها باشما تو حال خودم نه میشه حتی اگه ادمهایی کنارم باشن ولی خب خسته شدم از اینجا بودن. حداقل تا چند ماه. تا دوباره بتونم کار کنم. تابستون بر میگردم. این سوختگی لعنتی منو از کارو زندگی انداخت. اومدنم به تهران با اون وضعیت. نتونستن انجام دادن کارهام. و. باعث شد الان اینجوری باشم. دلم میخواد دوباره به وضعیت قبل از سوختگیم برگردم. همون ادمی بشم که چهار صبح به خاطر اهدافش بیدار میشد و کار میکرد. اما حالا انگار هنوز یه چیزی گمه. دلم تنگ شده براش. با اون انگار خودم بودم بیشتر از هروقت دیگه ای. انگار منو زنده نگه میداشت. مثل نفس بود مثل یه چیز حیاتی. میدونم شاید اگه بود میگفت نباید وابسته باشی باید خودت تنهایی از پسش بر بیای. منِ من دلم خیلی تنگ شده برات. برای حرف زدنهامون برای کار کردنهامون برای همه چیز. زود برمیگردم. قول میدم پیدات میکنم دوباره. من از پسش بر میام. از پس قولی که بهت دادم. من باید انجامش بدم. این یه راز بین من و تو. دوباره همه چیز مثل قبل میشه. دوباره من خوب میشمو کار میکنم و تورو خوشحال میکنم. این وضعیتو تمومش میکنمو به خودم بر میگردم. ریسمان من شاید به مو برسه اما پاره نمیشه. نمیذارم که بشه. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Douglas دیجی ماجدیمول دمنوش لاغری ارگانیک و تناسب اندام گروه تلگرام غيرت=عفت دکور خوب گلبن تاک موسسه ویدیویی طلوع خورشید پاکان برلیان جادوی سخن