فکر کن تلاش کنی تلاش کنی تلاش کنی اخرش که میرسه یا نشه یا اگر شد بخوره تو ذوقت. خیلی ضد حال. من نمیخوام این فکر ها بیاد تو سرم ولی میاد اما سعی میکنم کنارشون بزنم تا از شرشون خلاص شم. دروغ چرا میترسم برم ببینم اون چیزی که فکر میکنم نباشه اما خب من پرروئم میخوام ببینم چجوریه ببینم تجربه کنم امتحان کنم سردر بیارم ازش.
داشتم فکر میکردم واسه یسری از تغییراتی که به زندگیم دادم چقدر خوشحالم. خوب بودنش رو الان میفهمم چیزی که زمان قبل شک داشتم. تغییر سبک زندگیم انتخابم برای درس خوندنو کار کردن رو خودم. حذف کردن یسری از آدمها از زندگیم که حتی الان هم دلم میخواد باز محدود ترش کنم. میدونم که آدمهای جدیدی به زندگیم اضافه میشن که هم منو میفهمن و هم شاید توی یسری مسائل اشتراکاتی باهاشون داشته باشم. نه که فکر کنی آدم بدجنسیم برای این که ادمارو میخوام حذف کنم نه یعنی فکر نکنم باشم چون وجود منم تو زندگیشون هیچ نکته ی مثبتی نداره. دلم میخواد بزارمشون کنار تا جا برای آدمهای جدید دنیای جدید باز شه شایدم من بدم اما خب تقصیر من چیه طرف سال تا ماه هرکاری با ادم انجام داده بعد دوغورتونیمشم باقیه طلبکارم هست. یسریام که حذب بادن از خودشون هیچی ندارن فقط نگاه میکنن دهن اطرافیانشون چی میاد بیرون تا بقیه رو قضاوت کنن. ناراحت میشم از این چیزا از تهمت هایی که بهم زدن از نامهربونی هاشون. دست خودم نیست وقتی دیگه خوشم نمیاد خوشم نمیاد نمیتونم تحملشون کنم. نمیتونم دیگه تظاهر کنم که چقدر خوبو صمیمی هستم. میخوام دوباره اینستاگراممو ببندم یکی جدید باز کنم شایدم نکنم من که اصلا جز چند تا پیج معدود چیزی نمیبینم توش. به هر صورت نمیخوام هم ناراحت کنم کسی رو با بلاک کردن که فکر کنن اونا مشکلی داشتن. مشکل منم. خودم میدونم. شایدم دارم چرت میگم جدی نگیر. ولی من حوصله توقعات دیگران رو براورده کردن ندارم. منظورم توقعات بیجاست. چرا بهم زنگ نزدی چرا نمیای بیرون چرا همش خونه ای چرا کتاب میخونی چرا اینجوری میپوشی چرا چرا چرااااا که تا قیامت میشه مثال اورد براش. دست خودم نیست. و فهموندن این یه کم با ناراحتی همراهه من از قصد واقعا اینجوری نیستم اگه کسی حالمو همش نپرسه ناراحت نمیشم یا توقع ندارم همش به فکرم باشن یا هرچیز دیگه ای. یعنی دو طرفست این اخلاقم. میدونم بده. یعنی فکر میکنم بده شاید واسه همین خیلی دوست صمیمی ندارم. چون زیاد بیرون نمیرم شاید فاصله بین دیدن دوستام یا خبر گرفتن ازشون یه کم طولانی باشه خیلی وقتها حوصله داشنه باشم سعی میکنم بهتر باشم اما هیچوقت کامل رفع نمیشه. اونا فکر میکنن من خودمو میگیرم یا ادا در میارم یا بی معرفتم با اونا بدم با بقیه خوبم خیلی این فکرا ازار دهنده است برام. نمیدونم چجوری حلش کنم.من نه فقط با دوستام که با خانوادمم اینجوری نبودم از بچگی که بیام بچسبم بگم سیر تا پیاز دقیقه هایی که گذروندمو و تعریفشون کنم. واقعا حتی مدرسه اذیتم میکردن بچه ها یا معلما نمیومدم بگم. که حالا زنگ بزنم مدام حرف بزنم اصلا سوالم اینه بقیه حرفارو از کجا میارن بهم میگن؟ خیلی از روابطم سر همین کم بودنه خراب شده. باورت نمیشه اما خب واقعیت داره تقصیر منم نیست. کاش میشد ادما بیشتر میشناختن یعنی تلاش میکردن که بشناسن ادمای اطرافشونو فقط خودشون نباشن. بگذریم
به هر صورت که جز این تغییرات دیگه ای هم بوده. فکر میکنم این روزا هدفمند تر جلو میرم البته به نظر خودم. زبانم واقعا خوب شده اندازه ی خودم انگلیسی رو میگم میتونم بنویسم باهاش هرچند لغت کم میارم اما از نظر گرامری خیلی بهترم دیگه مثل بی سوادا نیستم که صفر صفر باشم هیچی نتونم بگم. و این هیجان انگیزه فهمیدن یه زبان دیگه یه فرهنگ دیگه دلم میخواد بیشتر بدونم بیشتر بخونم بیشتر بفهمم. فرانسوی هم خوب دارم پیش میرم هنوز به اونجا نرسیدم که بتونم از خودم جمله بگم غالب جمله هایی که بلدم بیشتر شبیه یه چیز امادست که در اختیار دارم هنوز نمیتونم خودم بسازم و زمان بیشتری میخواد من از دوره نود روزه جلسه ۳۴ ام.
دیگه این که خسته شدم یه کم از کار کردن. امروز زیاد کار کردم برعکس قبلا استراحتام کمه. باید لباسم بشورم تازه شامم نداریم شاید نخوریم اصلا اگه گشنم نشه. مهام که خوابه هرکاری میکنم بیدار نمیشه مقاله هاشم مونده چقدر من باید حرص بخورما. سه ساعت چایی سبزم درست کردم با خرما بخوره بیدار نشد خودم تنهایی خوردم :/ میخوام برم بیرون از وقتی اومدم شمال روزی دوبارو بیرون رفتمو راه رفتم عادت کردم همین دورو ور راه برمو بگردم. یه پارکم نزدیک اینجا هست هنوز بهش سر نزدم اسمشو یادم نیست اما خیلی بزرگه مثل کاخ سعداباد تهران میمونه. یه بار با مامان اینا رفتم نه تنها حالا میرم کلشو کشف میکنم. از اینور خونمون معلومه قشنگ.
برم دیگه چقدر نوشتما به یاد قدیما.
مها بیدار شد. یوهو بهش گفتم اگه مقاله هاشو بخونه بتونه تموم کنه میرم تهران باهاش فکر نکنم مگر این که برای رو کم کردن من باشه. اخه صرف نداره واسه دوروز ده ساعت وقت بزاری واسه رفت و برگشت. نه؟ چه کاریه. خب دلم برای خونه تنگ شده ولی اینم از همون موارد مزخرف که اگه نرم شاید فکر کنن دلتنگ نیستم. راستش حوصله مسیرو ندارم. تو اتوبوس حوصله ام سر میره.
درباره این سایت