یه چیزی که یه مدت دچارش شدم اینه که همه حرفامو یا فکرامو به زبون میارم یعنی پیش کسایی که میشناسم راجع به هر موضوعی. نه همیشه اگه فکری یا نظری داشته باشم. نه به قبل که هیچی نمیگفتم نه به الان. نه که باهاش مشکلی داشته باشما اما معمولا منظور اصلیم فهمیده نمیشه نمیدونم چرا خیلی دقت کردم ولی نمیدونم مشکل کجاست. بعد پشیمون میشم که چرا گفتم. چرا به این آدمها اینو گفتم حالا هرچی میتونه باشه. ادم خب با بعضیا راحت باشه راحت هست و اگه اشتباهم یه چیزی رو بفهمن میپرسن یا بهت میگن ولی بعضیا اینجوری نیستن. و جور دیگه ای راجع بهت فکر میکنن یا حرف میزنن. درحالی که ممکن منظورمو اشتباه فهمیده باشن. با آدمایی که راحتم مثل فاطمه یا مها یا دوستای دیگم شاید میتونم بدون نگرانی همه چیزو بگم. کاش همه همینجوری بودن اینجوری خیلی ادم راحت تره. بعضیا نسبت بهت واکنش نشون میدن مثلا طرف یه ماه باهات حرف نمیزنه که چی فلان حرفو زدی خب بیا بهم بگو تا من یا ازت عذر خواهی کنم یا منظورمو روشن بهت بگم :/ من که نمیفهمم قضیه چیه که. شایدم اشکال از خودم باشه نباید هر حرفی رو بزنم به هرحال همه که منو شاید نشناسن یا نمیدونم بعضیا انگار دنبال اینن مچتو بگیرن فقط یه اشتباه ازت ببینن. یا دنبال اینن بخوان به بقیه بفهمونن تو همچین تفکری داری یا پیش بقیه بگن لوت بدن که تو خوب نیستی نقص داری یا اشتباه فکر میکنی. من خب یه مدت اگه چیزی از کسی ببینم که به نظرم درست نباشه سعی میکنم بگم به خود اون ادم و نه به بقیه هم شاید من اشتباه فهمیده باشم هم شایدم طرف با دلایلی که میارم متوجه بشه اشتباه کرده یا من متوجه بشم که اشتباه کردم. خب اولش خیلی ناراحت شدم شاید واقعا نباید با همه راحت باشم نمیدونم اصلا چی درسته. دلم میخواد خودم باشم. اما به خاطر این آدما از بد بودنم میترسم. ولی نمیتونمم انگار خودسانسوری کنم خیلی وقت این اخلاقو گذاشتم کنار. اصلا چی درست هست چی نیست؟ گیج میشم از این فکرا. چرا بقیه خودشون رو نمیبینن که کلی شاید اشتباه داشته باشن چرا دنبال مچ گیرین چرا نمیذارن طرف مقابل جلوشون راحت باشه چرا جوری رفتار میکنن که بی اعتماد باشی در مقابلشون. چرا دنبال زرنگین. اینارو به خودشونم گفتم. مثلا من خب به خاطر خصوصیت اخلاقیم اصلا به هر دلیلی اهل مهمونی رفتنو دورهمیو اینا نیستم نه حداقل با هرکسی. چون خیلی زمان میبره باید دغدغه های دیگه ای داشته باشی که من ندارم بعد بهت میگن تو چرا نمیای تو جمع ما خب بابا من چجوری باید بگم که من اهلش نیستم میگم اما فکر میکنن دارم دروغ میگم :/ بعد میگه ما از دستت شاکی ایم. چرا چون مهمونی نمیام؟ چرا باید از دوستامون توقع داشته باشیم دقیقا عین ما باشن ؟ من دوستیام همیشه چسبیده به طرف نیست. نمیدونم این خصوصیت اخلاقی رو چرا دارم. نمیتونم زیاد حوصله ام نمیاد. هر روز برم بیرون سه ساعت حاضر شم و کلی وقتمو هدر بدم هر روز از کارام بیفتم که چی بشه. نه که با دوستام بیرون نرما ولی این که هر روز باشه یا هر لحظه تلفنی حرف بزنم نیستم. خلاصه که منم شاکیم. وقتیم توضیح میدی فکر میکنن داری ادا در میاری وقتی دروغ میگی حرفتو باور میکنن اما وقتی راستشو میگی باور نمیکنن نمیدونم چرا :/ کاش آدمای امنی باشیم برای هم. مهم نیست چقدر صمیمی هستیم ولی امن باشیم که آدما پیشمون جرئت کنن خودشون باشن. اگه چیزیم میگیم با تحقیر نباشه. یا از نگاه بالا. حالا انگار خود طرف کی هست این همه از من شاکیه. انگار من بایدجواب پس بدم. خیلی ناراحتم. دوست دارم با ادمای امن فقط ارتباط داشته باشم و روی بقیه رو خط بکشمو خلاص. از این که خودشونو مبرا از خطا میبینن بدم میاد. خب هرکسی یه اخلاقی داره دیگه همیشه که نباید مثل شما فکر کنه یا حرف بزن. شاید اونی که اشتباه میکنه خود شما باشین.
یه چیز دیگه هم هست. من زیاد با ادما ارتباط ندارم میدونی که تعداد محددی اطرافم هستن به خاطر این موضوع خیلی چیزهارو نمیدونم یا بلد نیستم توی معاشرت کردن.یعنی خب اشتباه زیاد داشتم که بعدا فهمیدم اشتباه کردم مثلا فرض کن چایی ببری بعد که همه خوردن کمک نکنی جمع کنی این یه مثال سادست که زدم. تو این چیزا ضعف دارم. اگه با کسی راحت باشم اوکی هست اما اگه نباشم معاشرت کردنو دوست ندارم چون میترسم اشتباه کنم یا اشتباه منو پیش خودشون قصد داشتن تفسیر کنن. یا مثلا من نمیدونم چرا باید مثلا با کسی رسمی حرف بزنم بعد خیلی راحت حرف میزنم. اینو جدیدن کشف کردم که باید خیلی خودتو سنگین جلوه بدی :/ میبینی ادما خودشون میخوان باهاشون با دروغ باشی. یا خودت نباشی از تو توقع خودشونو داشته باشن. همین. بهتره برم بخوابم صبح بیدارشم.
درباره این سایت