داشتم کارهایی که قصد دارم و میخوام انجامشون بدم سال جدید رو مینوشتم که بعدش تاریخ فردارو بزنمو برنامه فروردین ماهمو بنویسم که یهو یاد اولین باری افتادم که تاریخ برام معنی پیدا کرد. قشنگ یادم سر کلاس نشسته بودم کلاس اول بودم که معلم طبق عادت همیشه اش تاریخ رو گوشه ی تخته یادداشت کرد. من تا اون موقع هیچ درکی از زمان و روز و سال و این چیزها نداشتم انگار. هیچی. دنیای من بدون تاریخ معنا داشت. جدا از هر زمانو محاسبه ای. یه حس آزادی داشت. حس این که هیچ محدودیتی انگار تا قبلش نبود. اینارو الان دارم میگم و اون موقع فقط حسش کردم که بهم گفتن سال هفتادو هشت یا هفتادو نه بود دقیق یادم نیست ولی یادمه که چجوری انگار یهو دنیام بسته شد زمان و مکان بهش اضافه شد و هرسال دیگه سالی که اغاز میشد رو دنبال میکردم برام مهم شده بود. این که عمری هست که میگذره و من اینجوری با این موقعیت زمانی بزرگ میشم. الان که فکر میکنم میبینم چقدر دلم میخواد دوباره اون حس آزادی رو تجربه کنم. مثل رهایی بود این که هیچ زمانی برام معنا نداشت مفهوم گذشت زمان و بزرگ شدنی نبود یه حس نمیدونم چجوری بگم. ولی درکل ما انگار به زمان وابسته میشیم از یه جایی به بعد. انگار تازه میفهمیم تو این دنیا زنده ایم. حاضریم. و اگر نبود شاید خیلی بی معنی میشد زندگی کردن. ولی حسش برای بچه ای به اون سال فوق العاده بود. لحظه ای که یاداوری شد برام یک آن تجربه اش کردم انگار دوباره. حسش تازه شد. شاید تمام حرفام عجیب باشه اما همه تلاشمو کردم تا چیزی که توی ذهنم هست رو بگم. نمیدونم کسی دیگه هم اینو تجربه کرده یا نه .
خلاصه که نشستم فکر کردم دلم میخواد امسال چه کارهایی انجام بدم و میخوام که تا سال دیگه به چه چیزهایی برسم. باید جدا تنبلی رو بذارم کنار چه حالم خوب باشه چه بد اینقدر کار هست که مطمئن نیستم بتونم در یک روز انجامشون بدم. ولی به نظرم میارزه چون نتیجه ی خوبی داره و برام رقم میزنه. از همین فردا هم شروع میشه تعطیلی نداریم ما امسال. امیدوارم برای تو هم سال خوبی باشه. و کاش هرچی مریضی بود نابود میشد. :((( و نگرانی ها هم کم.
درباره این سایت