خب امروزم شروع شد. از ساعت هفتونیم این طورا بیدارم اما تازه میخوام شروع کنم کارمو. ذهنم درگیر عکسامه. دلم میخواست خوب باشنو جا برای بهتر شدن داشته باشه نمیدونم اینجوری هست یا نه. شاید به مرور زمان بفهمم. دلم میخواست دوستی داشتم نظرشو میگفت شاید مثل وقتی که تو دانشگاه بودیم میشد راجع به عکسامون حرف بزنیم اما همه فقط لایک کردن. البته فضای مجازی رو خیلی نمیشه روش حساب کرد و خب فاطمه هم نظرشو گفت اما اون شاید از دید یه گرافیست حرف بزنه. به هر حال آخر همش خودم باید مخاطب و بیننده ی عکسام قرار بگیرم و درمورد این که ادامه بدم یا نه تصمیم بگیرم. یعنی بقیه عکاسهای بزرگم اینجوری میشدن؟ یا فقط منم که گیر دارم. نمیدونم. 

بگذریم. قراره فردا با ساجده بریم نمایشگاه کتاب. میدونم چون جمعه است شاید شلوغ باشه ولی دلمون میخواست زودتر بریم. 

خب دیگه برم سراغ کتابم که باید کلی جلو ببرمش خیلی طولانی شد خوندنش. 


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Terri Matt عطاری آنلاین | کُرنو magic world دلنوشته های یک بانو تعمیر انواع یخچال توسط فاینال تکنیک pourebrahims ***