روزایی که صبح زود بیدار میشما اینقدر کیف میکنم که قابل گفتن نیست هی هرکاریتو انجام میدی به ساعت که نگاه میکنی میبینی دیر نشده. بر عکس اگه ظهر پاشم همش عددا میان جلو چشم که وقت ندارم عصبیم میکنه این مورد که الان شب میشه منم کارامو نکردم. امروز که خوب بیدار شدم فکر کنم بیست مین به هفت بود.

خب تازه اول سال جدیده با این حال اصلا دلم نمیخواد که تموم بشه. نمیدونمم چرا و چه مرضی هست که اینو میخوام. شاید چون سال دیگه باید فکر کنم در به در کجا کار کنم و کجا کار پیدا کنم. اگه بتونم خودم تو خونه کار کنم خیلی خوب میشه. حالا تا اون موقع ببینیم چی میشه. ولی دلم میخواد نهایت استفاده رو ببرم از امسال شاید دیگه هیچوقت تکرار نشه که با خیال راحت زمان داشته باشم برای زمان گذاشتن رو ساختن خودم.


چی میشه که ما از ادمایی خوشمون میاد از بعضیا بدمون میاد؟ حتی شاید زیاد هم شناخت نداشته باشیم نسبت بهشون. چی میشه که من فکر یه ادم از مغزم بیرون نمیره مثلا :/ چرا بهش فکر میکنم؟ اه بدم میاد از این رو مخ رفتنا که حواسمو پرت میکنه. 

اینم بگم که میشه هر کسی باشه. نه ومن حتما مرد. حتی یه بار یه پیر زن خیلی گوگولی بود از ذهنم بیرون نمیرفت :/


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

قلم دامنه دوم دوره مربیگری هنر دبستان مطالب روانشناسی اخبار کارشناسی ارشد فروش سکه و اکانت های بازی 8ball pool memar پیش به سوی زندگی Sarah خلیل عقیلی فرج