حالا امروزا اینجوری شده من کار میکنم زنگ تفریحم میام اینجا مینویسم :دی

داشتم فکر میکردم قرص خوردن کار مزخرفیه واقعا. دلم میخواد بیخیالش بشم. همش حواست به ساعت باشه همش بری روان پزشکت بنویسه اینور اونورش کنه. کلی از وقتت میره. بعد فکر کن اثر نداشته باشه آدم دیوونست اگه انجامش بده. اما برای من فکر میکنم اثر کرده. نمیدونم بقیه هم احساس میکنن یا نه. آروم تر شدم. بیخیال تر شاید شادتر و پرکارتر. استرس کمتر و. مسلما وقتی مرداد رفتم دکتر اینجوری نبودم. میتونم بافکر کردن بهش حالو هوامو حس کنم که چقدر مزخرف بود. روزی سه وعده قرص خوردن مسخره و مزخرفه ولی بعضی وقتا این کارو باید انجام بدی تا میزون بشی. میتونم به خاطرش کلی غصه بخورم و بگم چرا من ؟ ولی چرا من نه؟ مگه چیم از بقیه بیشتره! والا چه بسا که کمترم هست :/ اول عینکی شدم بعد سمعکی شدم بعد دیدم دو قطبی دارم. هضمشون اصلا ساده نبود. عینک چرا کمتر اذیتم کرد اما سمعک خب سخت بود. ولی از پس هر سه تاش بر اومدم. فقط دلم میخواد بدتر نشه هیچکدومش. شاید این یکی از ترسای زندگیمه. به نظر خودم زندگی نرمالی به خاطرشون نمیتونم داشته باشم. انگار این سه تا نه فقط ازم کم شده که کلا مسیر زندگیمو تغییر داده. واقعا ادم فکر میکنه درگیر این میشه این همه ادم چی میشه تو برات اتفاق میفته. زندگیتوعوض میکنه. جوری میشه که اصلا فکرشو نمیکردی. قبلنا شاید وقتی بچه تر بودم فکر میکردم بزرگ بشم باید ازدواج کنم مثل اکثریت. اما امروز بخوامم نمیتونم. اصلا رویام عوض شد. این که کار کنم سعی کنم رو پای خودم وایسم این همه بخونم دنبال یادگرفتن باشم عکاسی برم با خودم درکل خوشبگذرونمو یاد بگیرم. من این زندگی رو دوست دارم حتی با تمام نقص هام. هرچند که اولش سخت بود. شاید یسری چیزایی رو تجربه نمیکنم اما به جاش کلی چیز دیگه هست که کشفشون کنمو باهاشون زندگی کنم. هنوزم اذیت میشم. هنوزم حسهایی هست که تجربه میکنمو قابل گفتن نیست. چه خوب و چه بد. بیخیال شاید نباید هیچ کدوم از این حرفارو میزدم بهت. امیدوارم تلاشم از بین نره و بتونم یکاری کنم. خیلی میترسم نتونم یا از پسش بر نیام. اما باید بشه. من به خودم قول دادم که انجامش بدم. اول این که تلاش کنم زحمتای استادمو جبران کنم. دوم این که نشون بدم اول به خودم که میتونم که میشه آدمی شد که بهش فکر میکنی. و سوم شاید خودمو به کسایی ثابت کنم که همیشه دست کمم گرفتنو مسخرم کردن یا جدیم نگرفتن چون شاید جور دیگه ای بودم و نه مثل اونها. من نه بهترم و نه بدتر فقط این چیزیه که هستم. بعضی وقتا دست خودت نیست من اینجوری شکل گرفتم درسته خیلیا مسخرم کردن اما هیچوقت برام مهم نبوده. توی همه ی زندگیمم اینجوری بوده. 

خب اینم بگم جدیدن دلم دوست پسر میخواد :دی فقط بی زحمت زیاد مزاحمم نشه. زیادم همو نبینیم :/ :دی میدونم من خیلی کم توقعم:/ خب منم ادمم دیگه ادم بعضی وقتا دلش میخواد :/


اخرش این که یعنی میشه یروز قرص نخورم ؟ از کجا رسیدم به کجا :دی ولی جدی این قرصا رو مخمن همش احساس میکنم منو کنترل میکنن. دلم میخواد افسارم دست خودم باشه خب. 


الان میخوام بشینم فیلم ببینم. جایزه امه  خوب کار کردم. ^___^


مشخصات

تبلیغات

محل تبلیغات شما
محل تبلیغات شما محل تبلیغات شما

آخرین وبلاگ ها

برترین جستجو ها

آخرین جستجو ها

Josh بر نارفيقان شرم باد ستادخیریه مردم نهاد امید راه فاطمه نگین کویر نصب آسانسور ، فروش آسانسور دانلود رایگان یو پی اس ، باتری یو پی اس ، اینورتر ، استابلایزر